کار مشترک با شجريان و عليزاده
استاد محمد رضا لطفی:آقاي عليزاده مي گويند آرزومنديم که آقاي لطفي هم با ما باشد. يک ماه گذشت و باز هم در مصاحبه جديدش همين را مي گويد و يک هفته از آن هم مي گذرد. يک تماس گرفتن که کاري ندارد

از قديمي ترين و با اصالت ترين گروه هاي موسيقي ايراني، مي توان شيدا و عارف را نام برد که اين دو گروه زمينه ساز تشکيل چاووش بودند. به هم پيوستن آن دو گروه و تبديل آن به چاووش، به نوعي يک دوران تاريخ ساز را رقم زد که سرمنشا توليد آثار تازه موسيقي و شناخته شدن موسيقيدان ها و نوازنده هاي جوان و پويا قرار گرفت.
استاد محمدرضا لطفي، پايه گذار شيدا و يکي از سرپرستان و هنرمندان تاثيرگذار و پرکار چاووش بوده است. در حالي که چاووش مدتي پس از به وجود آمدنش به تاريخ پيوست ولي هنوز هم تاثيرات تاريخي خود را دارد و طرف گرانبهايي به واسطه خلاقيت ها و تلاش هاي لطفي، عليزاده و مشکاتيان طرف گرانبهايي بربسته. مي خواهم بگويم اگرچه عمر فعاليت چاووش ديري نپاييد اما استاد لطفي هنوز هم بار رهبري شيدا را به دوش مي کشد.
زندگي هنري وي در اين چند دهه فعاليت، يکنواخت نبوده و فرازونشيب هايي داشته. دردهايي متحمل شده، ياراني چون فرهنگفر و مشکاتيان را از دست داده، مدتي را در غرب گذرانده، بال در بال سايه پريده و گاهي حرف هايش را با جوانان گفته.
در صحبت هاي وي تعبير مفهومي زيبايي از "آن" را مي توان درک کرد. در صورتي تعريفي از "آن" ندارد چراکه اصلا تعريف شدني نيست. حال قابل درکي است که بايد درکش کرد. او تحليلي از وضعيت موسيقي در هر دوران دارد و در اين بين از اشاره وار سري به خاطراتش هم مي زند. هنوز هم از رفاقتش با استاد عليزاده و شجريان مي گويد اميد آن دارد که مثل گذشته مدام آن ها را ببيند و بنشينند و با هم همفکري کنند.
معيارها و اختصاصات خلاقانه آن موسيقي را که در چاووش توليد مي شد در چه مي بينيد؟
خلق هنري تنها مسئله قائم به ذات هنرمند نيست. اگرچه ذات هنرمند که دربرگيرنده انديشه، احساس، فن و شناخت او است، مجموعه فردي او را مي سازد. ولي بخش بيروني عبارت از شناخت طبيعت و انسان هاست. براي پاسخ به اين سوال بايد ذات هنري هنرمندان گروه شيدا و عارف که زمينه ساز ايجاد چاووش بودند و مخصوصا افراد خلاق اين مجموعه را در نظر گرفت. چراکه همه افراد يک مجموعه خلاقيت ندارند و بعضي ها بيشتر مجري اند تا هنرمند. آن چند نفري که خلاق بودند، زمينه عيني آن موسيقي را فراهم کردند. به تجربه قبل از انقلاب، در چاووش سه نفرخلاقيت داشتند: آقاي مشکاتيان، عليزاده و خود من. اين سه نفر، موتور حرکت خلاقيت و پيش برنده چاووش بودند که هنرمندان چاووش تلقي مي شوند. وقتي مي گوييم هنرمند، يعني کسي که خلاقيت دارد. نمي شود بگوييم که هنرمندي خلاقيت ندارد. به عنوان مثال نوازنده هاي ارکستر سمفونيک برلين همگي خلاقيت ندارند. آن ها نوازنده هاي توانمند و پر احساسي هستند که احساس هنرمند را بازگو و دوباره سازي مي کنند. در واقع آنها مجريان يک گروه هستند. در چاووش نيز به همين گونه، تعدادي افراد خلاق و تعدادي ديگر مجري آثار بودند. پس اساس اين سوال برمي گردد به اين سه نفر که خالق آثار هستند.
پس به شخصيت هنري برمي گردد؟
برمي گردد به ذات هنري و اينکه چگونه زندگي کرده و انديشيده و چه نگاهي به جامعه و هستي دارد. در چاووش چون همه ما اختلاف سني چنداني نداشتيم و در يک بستر بزرگ شديم و استادان مشترک داشتيم، بيانمان از يک جوهره خاص برخوردار بود و روي يکديگر تاثير مي گذاشتيم. اين تاثير گذاري در يک فضاي فرهنگي درست که حسادت در آن نيست و در عوض رفاقت وجود دارد، ايجاد مي شود. اين سه نفر ذاتا هنرمند بودند و با تلاش خودشان آن را بارور کردند. نيز ذات هنري به مسائل اجتماعي و مردم وابسته است. هنرمند بايد براي مردم ارزش و احترام قائل باشد. هنر به مردم کمک مي کند که روي زمين عبث راه نروند.
از فاصله زماني چاووش تا کارهاي آخرتان ساليان سال شاهد آن بوديم که در آثار شما فقط بداهه نوازي با يک يا دو ساز وجود داشت. دليلش چه بود که کارهاي ارکسترال انجام نمي داديد؟ آيا از آن پرهيز مي کرديد؟
همه اين ها مثل يک زنجير به هم پيوسته به پيش از انقلاب برمي گردد. آن زمان کار ارکستري زياد بود. ارکستر سمفونيک کارهاي ارزنده اي مي کرد. ارکستر مجلسي، راديو تلويزيون، ارکستر وزارت فرهنگ و هنر و حتي ارکستر گل ها وجود داشت و سازهاي غربي دچار اشکال نبودند. سازهاي ايراني مهجور و پس زده بودند و مشکل داشتند. به همين خاطر جامعه و جوانان در پي يادگيري سازهاي ايراني نبودند. در سال 51 چند نفر از دانشجويان هنرهاي زيبا که از دوستانم بودند را به نوعي تشويق کردم که ساز ايراني ياد بگيرند و خود من هفته اي يک روز رايگان به آنها درس مي دادم. در تهران سه ميليون نفري، کساني که به دنبال کمانچه و ني وسه تار بودند، اصلا معلم موسيقي ايراني نداشتند. در کلاس هاي موسيقي روي تابلوها اسم گيتار و پيانو و ديگر سازهاي اروپايي و حتي سيتار را که آقاي مهرپويا آورده بود مي نوشتند و انتهاي تابلو کوچک نوشته مي شد: تار و سه تار. اگر کسي هم مي رفت ياد بگيرد معلم نداشتند. بنده پنج کلاس موسيقي را رفتم اما هيچکدام معلم تار نداشتند. ابتدا براي يادگيري يکي دو جلسه پيش اقاي اعراني که ترومپتيست ارکستر پاپ هنري وزارت فرهنگ و هنر سابق بود رفتم. ايشان گفت شما مي تواني نت ها را بزني و من بگويم درست است يا غلط. بيش از يکي دو جلسه هم نرفتم. در چنين شرايطي وقتي يک موسيقيدان تحليلي نسبت به وضع مملکتي دارد، مي فهمد فلوت، آبوا، کنترباس و همه سازهاي ارکستر سمفونيک هست، اما سازهاي ايراني وضع خوبي ندارند. حتي معلم آواز ايراني خوبي نداشتيم و من آگاهانه بر حمايت از سازهاي ايراني پافشاري کردم. همان موقع سه بار مي خواستم گروه شيدا را تشکيل دهم اما نوازنده پيدا نمي کردم. آقاي حسين ميرخاني استاد خط که کمانچه مي نواخت و شاگر رضا محجوبي و اسماعيل زاده بود، فاميل اش که خياط بود و کمانچه مي زد را به من معرفي کرد. من خيلي خوشحال شدم که يک نفر پيدا شده کمانچه مي زند. اما فرهنگ و برخوردش با موسيقي، با ما که جوان بوديم و دانشگاهي، جور در نميآمد. من مجبور بودم خودم نوازنده تربيت کنم. بچه هاي آقاي کامکار سازهاي ايراني نمي زدند. البته غير از پشنگ که سنتور مي زد. من کمانچه خودم که کار نريمان بود را از تهران بردم سنندج دادم به اردشير و به او ياد دادم که چطور آرشه بکشد و بنوازد. پدرش تا مدت ها با من دعوا مي کرد که چرا به او کمانچه داده ام چراکه تا آن موقع ويولن مي زد. گفتم موسيقي ايراني هم نياز دارد کساني ساز ايراني بزنند. با ارژنگ هم به کمک آقاي فرهنگفر کار کرديم تا نوازنده خوب ضرب شد. براي بيژن هم از مغازه دلشاد رباب خريدم و به او دادم. آقاي منتظري هم ويولن مي زد و کمانچه بهش دادم. بچه هاي گروه شيدا با توجه به سن و سالشان به نوعي شاگردان من بودند. بعضي ها هم دانشجوي من در دانشکده بودند. رديف نوازي در گروه شيدا اجباري بود. آقاي فيروزي و عندليبي به خانه من ميآمدند و رديف ميرزا عبدالله کار مي کرديم. با آقاي درخشاني هم يک دوره کتاب هاي وزيري را زدم. آن وقت ها تنها يک ارکستر سازهاي ايراني در راديو تلويزيون به نام ارکستر درويش وجود داشت. استاد من، آقاي صالحي يک روز مرا دعوت کرد تا آن ارکستر را ببينم. وقتي آن را ديدم گريه ام گرفت. در يک اتاق نمور و بدون نور در ته راديو، در عرق ريزان تابستان تمرين مي کردند. همه آن افراد غير از آقاي ناهيد بالاي شصت سال بودند. ديدم همانجا آقاي زرين پنجه برايشان نت نوشت تا بنوازند و همه هم خارج مي زدند. اين تنها گروه سازهاي ايراني بود و آخرين نسل بودند و جانشيني نداشتند. در جشن هنر هم دو سه نوازنده بودند که برنامه اجرا مي کردند. تعدادي مثل آقاي پايور و حسين تهراني با فرهنگ و هنر کار مي کردند. آن زمان آقاي برومند استاد من، آقاي بهاري، بيگجه خاني، فروتن و هرمزي را معرفي کرد. براي ما نيز اولين چراغ را آقاي برومند و دکتر صفوت روشن کردند. ما اولين گروه جواني بوديم که در خدمت آقاي برومند، در مرکز حفظ و اشاعه گرد ايشان جمع شديم. در آن فضا بعضي ها هم بودند که من به آنها مي گويم کارمندهاي دولتي موسيقي. امروزه هم از آن ها داريم و خيلي از افراد اهل موسيقي کارمند هستند و حقوق مي گيرند. کاري ندارند چه کسي، چه مي سازد. هرکه، هرچه ساخت را بايد بزنند وگرنه حقوقشان را نمي دهند. از کارمند دولت هم هنرمند در نميآيد. من مي توانم بگويم من به ضرورت و به خاطر عدم حرمت موسيقي با سازهاي ايراني به امر موسيقي ايراني پرداختم اما کار ارکستري هم به موازات انجام داده ام مانند قاصد روزان ابري، داروک (نيما).
به ادامه مطلب بروید
:: موضوعات مرتبط:
محمد رضا لطفی،
،